شعر بیخبر : بی دست و بی سر و بی پا ، مستانه آمدند -- 38 --
نوشته شده توسط : پرویز جیحونی(بیخبر)

 

 

باز با نهایت عجز بدرگاه دوست در خواهیم آویخت 

و باز توبه و باز انابه

و دستی تهی

آیا زنگار ها شسته خواهند شد ؟

 

آیا از شراب ناب و طهور دوست حتی جرعه ایی برما خواهند چشاند ؟

 

خوشا به حال آن رندان خرقه پوش مست که بدرگاه دوست رخصت میابند

ما را هم دریابید

که سرافکنده ایم و چشم به ستارالعیوبی او دوخته ایم و غفار الذنوبی اش

باشد حرف دلی که تقدیم میکنم باعث شود شما خوبان  در شبهای قدر

نظری بر این حقیر بیخبربیافکنید و دعایی و ..... باندازه بزرگواریتان

 

 

 

شعری به قلم :  پرویز جیحونی (بیخبر)

 

بی دست و بی سر و بی پا ، مستانه آمدند

 

 

امشب٬  رندان ِ مستِ  ِخرقه پوش

رقصان  بدرگه میخانه،  آمدند

 

ساقی ٬ شرابی ناب در ساغر

تا شود زعهده ایشان،   در آمدند

 

هجران و شیدایی و مستی ِغریب

اینگونه آنان  بدرگه ِ جانان، آمدند

 

خواهند شرابی، به گلگونی عقیق

بهر امیدها ، بدرگه  میخانه، آمدند

 

خواهند عزیمت کنند به هفت آسمان

با عزم جزم به درگهِ  مهربان، آمدند

 

ساقی فِشان به سینه ی پر ز مهرشان

شرابی  ناب  که  اینها ، میهمان  آمدند

 

فراق یار(عج) چه کردست  بر ایشان  بیخبر

بی دست و  بی سر و بی پا ، مستانه آمدند

 

 

 




:: موضوعات مرتبط: تصاویر زیبا , شعر و ادب , اشعار بیخــــــــــــــبر , ,
:: بازدید از این مطلب : 766
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 21 / 9 / 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: